اولین باری که اومدم تهران چهار پنچ ساله بودم
به همراه خانواده برای دیدن اقوام به تهران اومدم
تو میدون آزادی از اتوبوس پیدا شدیم هوا بسیار بد بود گوشم ار شدت سرو صدا داش کر می شد.
همه جا پر از ماشین پیکان(معروف به پیکان کار) بود ،سوار یه پیکان مسافر کش شدیم
عقب صندلی راننده یه میله جوش داده شده بود که صندلیش نیفته
من احساس خفگی می کردم به مادر می گفتم داره حالم به هم می خوره بیا از این جهنم بریم
دو دفعه استفراغ کردم
اولین تجربه من در پایتخت باعث شد که از این شهر بدم بیاد برای همین سعی می کردم
تا اونجایی که میشه نیام به این شهر
آخرین باریک اومدم تهران همین چند ماه پیش بود تنهایی اومدم
ساعت چهار ونیم صبح رسیدم ،شهر به نظر تمیز می اومد
رفته گران مشغول کار بودن و یه یک چیزی که نظرم رو جلب کرد این بود که با فرجه داشتن
شعارهای روی دیوارها رو پاک می کردن
رسیدم میدان آزادی از اتوبوس پیدا شدم ،هنوز اتوبوس های شرکت واحد نیامده بودن
چندتا معتاد تو تو همین اولین برخورد یدم که کنار دیوار روی زمین نشسته بودن
کم کم داشت آفتاب بالا می اومد که یه صدای نظر منو جلب کرد
دیدم یه برادر بسیجی که لباس سفید تنش روی شلوارش بود شَطَلَب
با دوست زد روی زمین مثلا داشت تیمم می کرد بعدش هم همون وسط شروع به نماز خوندن کرد
کاملا مشخص بود که از پیش برنامه ریزی شده بود
این هم نوعی از امر به معروف ونهی از منکر هست و ازابتکارات حکومت .
به هر حال تمیز و ساکت بودن شهر دوساعت بیش تر طول نکشید و من سوار اتوبوس
شرکت واحد شدم راننده اتوبوس یه شیره ای خراب بود که با اون وضعی که رانندگی می کرد
و لایی های که می کشید حدس می زدم سالم به مقصد نرسم .
برای اینکه استفراغ نکنم وسط اتوبوس سعی می کردم حواس خودمو پرت کنم
هندفری موبایل روبه گوشم زدم و این موسیقی از سروش انتخاب کردم
به همراه خانواده برای دیدن اقوام به تهران اومدم
تو میدون آزادی از اتوبوس پیدا شدیم هوا بسیار بد بود گوشم ار شدت سرو صدا داش کر می شد.
همه جا پر از ماشین پیکان(معروف به پیکان کار) بود ،سوار یه پیکان مسافر کش شدیم
عقب صندلی راننده یه میله جوش داده شده بود که صندلیش نیفته
من احساس خفگی می کردم به مادر می گفتم داره حالم به هم می خوره بیا از این جهنم بریم
دو دفعه استفراغ کردم
اولین تجربه من در پایتخت باعث شد که از این شهر بدم بیاد برای همین سعی می کردم
تا اونجایی که میشه نیام به این شهر
آخرین باریک اومدم تهران همین چند ماه پیش بود تنهایی اومدم
ساعت چهار ونیم صبح رسیدم ،شهر به نظر تمیز می اومد
رفته گران مشغول کار بودن و یه یک چیزی که نظرم رو جلب کرد این بود که با فرجه داشتن
شعارهای روی دیوارها رو پاک می کردن
رسیدم میدان آزادی از اتوبوس پیدا شدم ،هنوز اتوبوس های شرکت واحد نیامده بودن
چندتا معتاد تو تو همین اولین برخورد یدم که کنار دیوار روی زمین نشسته بودن
کم کم داشت آفتاب بالا می اومد که یه صدای نظر منو جلب کرد
دیدم یه برادر بسیجی که لباس سفید تنش روی شلوارش بود شَطَلَب
با دوست زد روی زمین مثلا داشت تیمم می کرد بعدش هم همون وسط شروع به نماز خوندن کرد
کاملا مشخص بود که از پیش برنامه ریزی شده بود
این هم نوعی از امر به معروف ونهی از منکر هست و ازابتکارات حکومت .
به هر حال تمیز و ساکت بودن شهر دوساعت بیش تر طول نکشید و من سوار اتوبوس
شرکت واحد شدم راننده اتوبوس یه شیره ای خراب بود که با اون وضعی که رانندگی می کرد
و لایی های که می کشید حدس می زدم سالم به مقصد نرسم .
برای اینکه استفراغ نکنم وسط اتوبوس سعی می کردم حواس خودمو پرت کنم
هندفری موبایل روبه گوشم زدم و این موسیقی از سروش انتخاب کردم
No comments:
Post a Comment